ایران پروداک|مرکز تخصصی تحلیل آماری پایان نامه،کاهش تضمینی همانندجویی
ایران پروداک
مبانی نظری ذهنیت فلسفی

مبانی نظری ذهنیت فلسفی

مبانی نظری و پیشینه مدیریت
قیمت: ۴۰,۰۰۰ تومان
۵۰,۰۰۰
631

- ذهنیت فلسفی

به نظر مي رسد فرد داراي ذهن فلسفي خصوصياتي را نشان مي دهد که ممکن است در سه بعد بهم مرتبط باشند که اين سه بعد مشمول جامعيت، تعمق و قابليت انعطاف است.
نگريستن به موارد خاص در ارتباط با زمينه اي وسيع:
هنگامي که فردي وظايف خود را بر اساس هدفهاي کلي تر بفهمد،آن شخص نه تنها داراي روحيه قوي تر مي شود بلکه رفتارش هوشمندانه تر مي گردد. فرد داراي ذهن فلسفي،بطور ويژه اي خود را به تصوير بزرگتر علاقمند مي سازد.او تلاش مي کند زمينه ادراکات خود را وسيع تر گرداند. براي مثال، فرض کنيد که به سربازي وظيفه خاصي داده شده است که به يک محل مشخصي شليک نمايد. اين سرباز در حين اجراي وظيفه اي که به آن محول شده يعني شليک گلوله به يک سمت تعيين شده ، ناگهان با ديدن دشمني که به او شليک مي کند وسوسه پيدا مي کند که مسير هدف خود را عوض نمايد و از وظيفه اي که به او محول شده سرپيچي نمايد. براي جلوگيري از اين رفتار، بايد به سرباز تصوير بزرگي از دفاع را آموخت تا بتواند بر اين وسوسه غلبه پيدا کند. يک راه ديگر براي غلبه بر وسوسه ، اين است که به سرباز وظايفي مشخص و منضبط را بياموزند تا بتواند در چنين موقعيتي وظايف محوله را انجام دهد. البته اين روش در مديريت آموزشي امکان پذير نمي باشد زيرا موقعيت هايي که براي يک مدير در مواجهه با مسائل مختلف اتفاق مي افتد به مراتب بيشتر از يک سرباز در يک موقعيت از پيش تعيين شده است.


مبانی نظری 
نوع فایل: WORD 
منبع: دارد
پاورقی: دارد
تعداد صفحه: 46

ارتباط دادن مسايل آني به هدفهاي دراز مدت:


در تفکر، نيروي عقلاني و هيجاني وجود دارد که باعث مي شود در برابر فشار آني مسائل، نظم ايجاد
شود. اين نظم منجر به تصميم سازي بر اساس هدفهاي بلند مدت مي شود . در واقع کليت ديدن مسائل که بصورت انتزاعي يا آرماني در مي آيد ، ممکن است بدون زمان و مکان باشد. آرمان مي تواند بعنوان يک راهنماي نسبتا ثابت در دوره اي طولاني از زمان مفيد باشد اگر چه ممکن است تحقق آن انجام نگيرد. آرمان ، يا اصل اساسي بعنوان يک راهنما براي عمل مفيد است. يک مدير آموزش به قدرت نظم نياز دارد تا او به سوي تحقق کاملتر اين اهداف بنگرد. چنانکه ديويي خاطر نشان مي سازد که فرد مي تواند امور را ترتيب دهد، امکانات را تشخيص دهد و اين امکانات ممکن است براي کساني که ديد فلسفي ندارند به چشم نيايد. بعنوان مثال تهديدات حاصل ازرشد آسيب هاي اجتماعي جامعه وپيشگيري ، كنترل وكاهش اين آسيب ها ازطريق توانمند سازي اقشار آسيب پذير ويا درمعرض آسيب در يك فرايند بلند مدت آموزشي (میرکمالی،1379 :110 ).

3. بکار بردن قدرت تعميم:


سومين نشانه جامعيت اين است كه فکر با دو مورد اول در ارتباط نزديک است. براي فهم اين مورد بايد بين دو نوع تعميم فرق بگذاريم. يعني بين تعميم تجربي و تعميم فرضيه استنتاجي (يا خلاق) فرق (تميز) قايل شويم. تعميم فرضيه استننتاجي نشان ذهنيت فلسفي است.
زندگي، ما را اغلب با مواردي مواجه مي سازند که گاهي مانند جعبه سياه مي باشد. ما آنچه را که درون جعبه مي رود و آنچه را که از آن خارج مي شود را مشاهده مي کنيم و مي توانيم از طريق تعميم تجربي به يک نتيجه اي برسيم که چه چيزي خارج شده و چه چيزي وارد شده است و يک پيشگويي ساده انجام دهيم. اما ما مي خواهيم داخل جعبه سياه و اتفاقات داخل آن را مشاهده نماييم و ذهن فلسفي مي خواهد بداند داخل جعبه چه ميگذرد؟ ذهن فلسفي توسط فرضيه استنتاج ، براي پاسخ به اين سوال مفاهيمي توضيحي چون خدايان، شياطين، جاذبه و الکترون ها را خلق مي کند. چنين ساختارهاي ذهني تعميم ها هستند، يعني توضيحات تعميم يافته براي تعداد بسياري از پديده هاي مشاهده شده مي باشد. و در چنين تعميم هايي است که کل تشکيل مي شود (شرفي، 34:1381 ).

4. شکيبايي در تفکرات عميق نظري


اين چهارمين نشانه تفکر جامع، تا حدي در زماني نشان داده مي شود که فرد کوشش مي کند تا جنبه هاي کلي امري را درک کند، به هدفهاي درازمدت توجه نمايد و تعميم هاي فرضيه استنتاجي را خلق نمايد.
کسي که ذهنيت فلسفي ندارد ، در برابر نظريه پردازي و تعيميم هاي استنتاجي ناشکيباست . فرد داراي ذهنيت فلسفي بدون اينکه وارد خيالات و تخيلات زياد بشود و بدن اينکه وارد جزييات موقعيتهاي موجود برود. به طور منظم تخيل خود را هدايت مي کند و و آن را نظم مي دهد و با جرات خلاق مي شود و خود را درگير خيالبافي ها نمي کند و در برابر تفکرات عميق نظري و ساختارهاي ذهني شکيبايي پيشه مي کند.

-تعمق:


1. زير سوال بردن آنچه مسلم يا بديهي تلقي مي شود:
فرد داراي ذهنيت فلسفي بايد، حتي امور بديهي و مسلم را که در ذهن او نقش بسته اند را زير سوال ببرد و نسبت به آن ديد ماورايي داشته باشد. فرد داراي ذهن فلسفي نگاه انديشمندانه اي نسبت به نگرش ها و نظرات متداول دارد و تلاش مي کند بدون تعصب و جانب داري نصبي نگرش ها را تغيير دهد . در اين حالت ، اين افراد ممکن است محبوبيت گروهي خود را به خاطر زيرپاگذاشتن عقايد جمعي از دست بدهد.
2. کشف، و تدوين نظريات، سوالات و فرضهاي بنيادي در موقعيت خاص:
کساني که داراي ذهن فلسفي هستند بدون هيچ تعلق به امور جبري و با رهايي از آن مي توانند نظريات و افکار اساسي را به عنوان کليدهاي حل مسايل در دامنه هاي وسيع ملاحظه نمايند. سازمان هاي بسيار موفق اغلب داراي روش هاي کار مي باشند. در ارتش اين روش هاي کار ميزان شده عملياتي(اس. او. پي) مي نامند. اس . او. پي يک اطمينان خاطر براي فرد ايجاد مي کند تا با استفاده از آن در برابر مسائل مختلف در پيش رو و موقعيت هاي اضطراري مانند يک کمر بند ايمني عمل نمايد.
اس. او. پي ممکن است به صورت يک روش متداول و معمول در سازمان مورد استفاده قرار گيرد. و هر چقدر يک عادت يا روال انجام کاري پابرجا تر و گسترده تر شود ظاهري صحيح تر مي يابد و احتمال بيشتري وجود دارد که مورد سوال قرار نگيرد. (اسميت، 71:1370 ).
3. حساس به معاني تلويحي و ربط امور:
هنگامي که مباني يک موقعيت درک شد شخص داراي ذهن فلسفي شوقي بسيار براي کشف اصول اساسي آن مباني نشان مي دهد. وي به دوباره تربيت دادن، اينطرف و آنطرف کردن، بالا و پايين بردن، و سبک و سنگين کردن معاني تلويحي آن مباني مي پردازد.
وقتي فرد چيزي را که براي ديگران بديهي است زير سوال مي برد، يا آن را قبول دارد و يا آن را رد مي کند. اين فرد با گمانه زني ها به حقيقتي دست مي يابد. اين راه سخن گفتن فاقد دقت است وليكن رهنمودي به انسان دست مي دهد تا سوالات عميق تري را مطرح کند .
4. مبتني کردن انتظارات بر يک، جريان فرضيه استنتاجي – قياسي تا بر يک جريان ساده استقرايي: اين نشان تعمق به مانند چهارمين نشانه جامعيت به معناي رسميت نقش نظريه در همه امور ما حتي عملي ترين امور است. شايد يکي از معمول ترين اشتباهات زمان ما، تاکيد بيش از حد بر جنبه هاي عملي منفک از نظر است. (اسمیت ،73:1370 ).


-قابليت انعطاف:


1. رها شدن از جمود روانشناختي:
نمايش جمود روانشناختي به نظر در سه نوع موقعيت روي مي دهد. موقعيت اول زماني است که فردي آمادگي لازم براي واکنش به آن موقعيت برايش فراهم نباشد و اين شرايط ويا اين موقعيت به قدري تازگي دارد که تجارب فرد نمي تواند به کمکش بيايد تا واکنشي مناسب از خود نشان دهد. مانند عکس العملي که به صورت حيرت انگيز در برابر موقعيت غير منتظره اي بوجود مي آيد.
دومين موقعيتي که غالبا نشانگر جمود رواني است زماني است که يک راه حل براي واکنش به موقعيت هاي مشابه صورت مي گيرد و ممکن است گاهي اوقات برخي از موقعيت ها به ظاهر مشابه باشند اما استفاده از راه حل همان باشد. مثلا ممکن است به صورت شرطي به فردي آموزش بدهند که جهت باز شدن درب هاي بسته لازم است دکمه اي را فشار دهند. در موقعيت ديگر اما مشابه ممکن است دربي قفل نبوده و فقط بسته باشد. اين فرد همان راه حل قبلي را به کار مي برد و نيروي مضاعفي خرج مي کند و با فشار دادن دکمه درب را باز مي کند در حاليکه مي توانست با هل دادن به درب بسته در را باز نمايد.
سومين جمود رواني زماني است که فرد در موقعيتي قرار گيرد که تحت فشارهاي هيجاني فوق العاده اي است. مانند سربازاني که از خستگي جنگ عذاب مي کشند و يا مديران آموزشي که در معرض فشارهاي زياد واکنش هيجاني دارند . هيجانات ، به جاي افزايش انگيزش و ميل به جريانات عقلاني، موجب ايجاد قلمروهايي در جهت ايجاد جمود فکري مي شود.
افراد داراي ذهن فلسفي حداقل نسبت به ديگران کمتر دچار جمود فکري مي شوند.
2. ارزش سنجي افکار و نظريات جدا از منبع آن ها:
گاهي اوقات پيشينه ذهني افراد در قضاوت کردن آن ها نسبت به يک افکار تاثير مي گذارد. يک مدير ممکن است در مدرسه با اقشار مختلفي سرو کار داشته باشد که هر کدام متعلق به گروههاي متفاوتي است. مثلا فرد الف اهل اتحاديه هست. فرد ب يک سوسياليست است و فرد ج از مقامات دسته اول است. اين مدير با توجه به پيشينه ذهني که از اين گروهها دارد ممکن است در برخورد با آن ها برخورد احساسي داشته باشد و يا نسبت به يک گروهي واکنش هيجاني و غير منطقي بدهد.
فردي که داراي ذهن فلسفي است نبايد تحت تاثير پيشداوري هاي ذهني قرار بگيرد. اين فرد بايد از قضاوتهاي سريع در مورد ارزش اجتماعي فکر يا نظري دوري کند مگر زماني که فرصت و يا وقت کافي براي ارزشيابي دقيق وجود ندارد. در اينجا فرد داراي ذهن فلسفي هم به منابع افکار فکر مي کند و هم به خود افکار و براي آن فکر ارزش و اهميت قائل هست.
3. ديدن مسائل با جهات متعدد تا دو جهت ، و ايجاد جانشين هايي براي فرضيه ها، توضيحات، جنبه هاي مورد نظر و غيره:
جهان ممکن است به « مواردي که اعتقاد دارم» و « مواردي که اعتقاد ندارم» تقسيم شود. وقتي که فردي پيشنهاد مي کند که ما بايد به هر دو طرف مساله توجه کنيم، احتمالا بدان معناست که او خطي را بين جنبه مورد نظر خود، و جهاني کشيده است که از همه جنبه هاي مورد نظر، به جز يک جنبه، با آن فرق دارد.
اين نوع تفکر غير منطقي نيست. اصل نفي وسط بعنوان يکي از سه قانون تفکر از مدت ها پيش شناخته شده است. تفکر سياه و سفيد بدين معناست که هيچ وسطي وجود ندارد و اين نوع تفکر غير منطقي است. زيرا متضاد سياه، «غير- سياه » است. و شامل هر چيز غير سياه مي باشد. سفيد يکي از موارد غير سياه مي باشد. افراد داراي ذهن فلسفي مواظب فرق ميان متضادها و متناقصها است و او تشخيص ميدهد که اصل نفي وسط بعنوان يک آرمان بدان نياز دارد که امکانات بطور دقيقي در سيستمي جامع منفک از متضادها تنظيم شود. او بنابراين، در تفکر خويش در تلاش براي نزديک شدن به اين آرمان، تعداد نسبتا زيادي فرضيه ها، جنبه هاي مورد نظر، توضيحات، و غيره را تنظيم و مورد ملاحظه قرار ميدهد.
افراد داراي ذهن فلسفي با فهم تفاوت ميان متضادها و متناقصات کامل، مي توانند مسايل را بيشتر چند جانبه ببينند تا دو جانبه. آن ها تعدادي از انتخاب ها را در نظر دارند و مايلند تا بر حسب فرضيه هايي که از پشتيباني خوبي برخوردارند اقدام کنند. ياد گرفته اند بدون يقين و در عين حال بدون ترديد چگونه زندگي کنند.
4. شکيبايي در قضاوتهاي موقتي و مشروط و علاقه به اقدام در موقعيت مبهم:
فرد داراي ذهن فلسفي امور موقتي شکيبا مي باشد. او تشخيص مي دهد که فقط آن امر موقتي قابل دفاع در نوع جهان آزادي است که عزيز ميدارد. او مايل است در موقعيتي مبهم دست به اقدام زند، او با اين تشخيص مايل است دست به کار شود که فقط با عمل است که مي توان ابهام را بطرقي حل کرد که موقعيت مذکور را هماهنگ با هدف هوشمندانه انسان سازد.
برت راند راسل گفته است، شايد کار عمده اي که فلسفه هنوز در عصر ما بتواند براي کساني انجام دهد که فلسفه مي خوانند ، آموزش چگونه زندگي کردن بدون يقين و در عين حال بدون ترديد است
اسمیت به‌نقل‌ازبرنجی(1370)ذهنیت فلسفی‌راتوانایی‌هاوویژگی های ذهن می‌داند که ‌به تفکر صحیح فردکمک می کند واورابه قضاوت‌های صحیح عادت می‌دهد.
شرفی(1381)ذهن فلسفی‌راتفکرفلسفی معناکرده‌وبرای‌آن سه کارکردقائل شده‌ است که عبارت‌انداز:
1. کارکرد نظری:که‌به‌معنای‌آنکه فردچارچوبی برای اندیشه‌های خود بیابد و به ‌آنها نظام‌خاصی ببخشد.
2. کارکردتحلیلی: به‌این معناکه‌فردمفاهیم‌وواژه‌هاراتفسیر مجدد می‌کند.
3. کارکرددستوری: یعنی برای بایدهاونبایدهامعیارهای ارزش گذاری مناسبی ایجاد کند.
اسمیت‌به‌نقل‌ازبرنجی(1370) سه‌بعداساسی رابرای ذهنیت فلسفی بر می‌شمارد و برای هربعد چندین ویژگی بیان نموده‌است که‌عبارت‌اند از:

1. جامعیت: فردموارد خاص رادر یک زمینه وسیع باهم مرتبط می‌سازدوسعی می‌کند تصویربزرگ راببیند،دربرخوردبامسائل رابطه‌آنهاراباهدف‌های اساسی یا ایده‌آل‌هایی که تحقق آن‌هادر آینده‌امکان دارددرنظر می‌گیرد،برای‌ارائه نظریات قابل تعمیم کوشش می‌نمایدوچنین نظریاتی رااز طریق بررسی و تحلیل چند مورد یک قاعده‌کلی به‌دست می‌آورد تا به‌طوروسیع همه جنبه‌های‌این‌امورراتبیین نماید،درمقابل عقاید وافکار مختلف سعه صدرنشان می‌دهد
2. تعمق: فرداموری‌راکه‌برای دیگران مسلم فرض می‌شودمورد سوال قرار می‌دهد، با ژرف‌اندیشی جنبه‌اساسی مسائل را تشخیص می دهد ودر برخورد با هر نظریه‌اصول و مبانی آنهارامشخص می کند،از آنچه‌می‌بیندچیزهای نامحسوس را استخراج می کند،ازروش فرضیه‌ای قیاسی بجای روش استقرایی‌استفاده می‌کند.
3. قابلیت‌انعطاف پذیری: فرددچارجمودروان‌شناختی نمی‌شود؛یعنی عقاید و افکار را بدون‌اینکه تحت تأثیر منابع‌آن قرار بگیرد ارزیابی می کند،مسائل را از جهات متعدد بررسی می کند و میان امور متضادومتناقض تفاوت قائل می‌شود، در قضاوت جانب احتیاط راداردوازقطعی و یقینی کردن عقاید پرهیز می‌کند. (اسمیت ،75:1370 ).
2-11-بررسی ابعاد اجتماعی ذهنیت فلسفی مدیران
یکی از موضوعات اساسی درجامعه شناسی سازمان ها بررسی ومطالعه مهارت های مدیران است. مهارت های ادراکی یکی از انواع مهارت های مدیران تلقی می شود. ذهنیت فلسفی مدیران گویای مهارت های ادراکی است که به سه بعد جامعیت، تعمق و قابلیت انعطاف تقسیم می شود.

 فلسفه 


واژه فلسفه یا فیلوسوفیا که کلمه ای یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است. فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی .اولین کسی که این کلمه را به کاربرد، فیثاغورس  بود. وقتی از او سوال کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم. بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است. هدف فلسفه بهبود قضاوت های ارزشی است.(راسل،  1373 :13 )
 از نظر بسياري از يونانيان چيزي كه فيلسوفان در پي آن بودند تقريبا همه انواع دانش بود. براي مثال سولون ، سياستمدار يوناني، يونان را به قصد سفر و آنچه ما امروز" وسعت دادن به ذهن "مي ناميم ترك كرد كاري كه او كرد را با واژه " فلسفيدن " توصيف كرده اند(پارکینسون، 1988: 40). 
فلسفه را می توان به هستی شناسی قطعی تعریف کرد، زیرا هستی شناسی، مشتمل بر شناخت تصوری و تصدیق برهانی بر وجود اشیاء است. چون شناخت کُنه اشیاء، مخصوص به خداوند است، فلسفه قادر بر اکتناه بر حقایق موجودات نخواهد بود ، بلکه شناخت آنها محدود به وسع و توان بشر است. بنابراین، بشری بودن فلسفه و محدود بودن شناخت فلسفی به اندازه¬ی قدرت و توان انسان نیز وصف ضروری و زوال ناپذیر آن می¬باشد چنانکه تمام دانش های بشری این گونه هستند. تعریف دومی که برای فلسفه ذکر کرده اند، عبارت است از' نظم العالم نظماً عقلیاً علی حسب الطاقه البشریه لیحصل التّشبه بالباری التعالی' یعنی جهان، اعم از بخشش معقول و یا محسوس آن، دارای یک نظام علّی و عینی است و فلسفه عبارت از نظم علمی آن می¬باشد.( جوادی آملی، 1382)
حقيقت و معناي زندگي از اهم مسائلي است که ذهن و ضمير انسان جستجوگر و طالب کمال را به¬خود مشغول داشته است. انسان تنها موجودي است که علاوه برتلاش براي شناخت جهان آفاقي درجهت آگاهي يافتن از خود و جهان انفسي نيز اهتمام ويژه نموده و گام¬به¬گام با پيشرفت علم و دانش و تکنولوژي که موجب افزايش معرفت او از دنياي پيرامونش شده است، از هستي و غايت زندگي خود نيز پرسش مي¬کند و در پي يافتن پاسخ مناسب و کارآمد و تبيين عقلاني پرسش¬هاي بنيادي خود دراين زمينه است. هراندازه پرسش عميق و مبتني بر تفکر و تعقل و يا مشتمل بر ساحت هاي عميق¬تر وجود و هستي او و غايت حيات باشد، پاسخ¬هاي سطحي و بدون تأمل و پشتوانه فلسفي و عقلاني عطش حقيقت يابي و کمال خواهي او را کاهش نمي¬دهد و اسرار نهفته در درون وي را آشکار نمي¬سازد. از اينرو، بايد براي آگاهي از وجود حقيقي خود و معناي حقيقت زندگي و زندگي حقيقي که يکي از پرسش¬هاي بنيادي اوست، تلاشي مضاعف و همراه با تأمل و تعمق داشته باشد. پاسخ به اين پرسش که معنا و هدف زندگي چيست؟ و با چه معيارهايي سنجيده ميشود؟ و يا چگونه بايد سنجيده شود؟ وچرا بايد زندگي هدفمند باشد؟ ميتواند نگرش آدمي را در شيوه و سبک زندگي تغيير دهد و جهت حيات او را مشخص و معين نمايد. چنين ديدگاهي با انديشه سقراط به نقطه اوج رسید. در دنياي اسلام، فيلسوفان مسلمان نيز به انسان و شناخت او و پيوند تفکر فلسفي با زندگي التفات ويژه نموده و به هيچ وجه از مقام و منزلت او در جهان هستي غافل نبوده¬اند. فارابي، ابن سينا، سهروردي و خواجه نصيرالدين طوسي و ديگر انديشمندان مسلمان به انسان شناسي فلسفي و زندگي وفق نظر داشته و در اين زمينه آراء و انديشه¬هاي بديعي عرضه نموده¬اند.
اما صدرالمتألهين به¬گونه¬اي متفاوت با نگرش ديگر انديشه ورزان دربارة مقام و منزلت انسان و معناي زندگي و نقش فلسفه در مراحل مختلف حيات و زندگي انسان نظريه پردازي نموده است. (اکوان  ،1392 ) 
فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی¬ترین و اساسی¬ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن¬ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوال هایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند  زیبائی چیست؟ قبل از تولد کجا بوده¬ایم؟ حقیقت زمان چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟ آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟ سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می شود؟ از کجا معلوم که همه درخواب  نیستیم؟ خدا چیست؟ و ده¬ها سئوال نظیر این سئوالات فلسفه مطالعه واقعیت  است، اما نه آن جنبه¬ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته¬اند .به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می¬پردازد.
ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد، به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می¬گردد .به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می¬گوید:'' فلسفه علم به احوال اعیان موجودات است، از آن حیث که وجود دارند."یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعدادهای عقلی و فکریی است که انسان را قادر می¬سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد .فلسفه در این معنا مترادف حکمت است. فلسفه در پی دستیابی به بنیادی-ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف می کند: فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است.  (راسل،  1373 :13 ) 
از آغاز پيدايش فلسفه نظري و ظهور سقراط و افلاطون و ارسطو و بموازات آن، پيدايش سوفسطائيان، اين سؤال همواره وجود داشته است که آيا ميتوان از فلسفه براي حل مشکلات اجتماعي کمک گرفت؟ و مهمتر آنکه آيا چنين کاربردي مجاز است؟ افلاطون، ارسطو و فيلسوفان رسمي پس از او وظيفه فلسفه را امري فراتر نظير پرداختن  به مباحث نظري مابعدالطبيعي مي¬دانستند، البته در حوزه اجتماع و شکل¬گيري و ادامه حيات جامعه ديدگاه¬ها و آرائي را بيان مي¬کردند که بنوبه خود مباحثي از فلسفه سياست را ساخته است. با ورود فلسفه به حوزه اسلامي و تلاش هاي فيلسوفان مسلمان، بخصوص ملاصدرا، کارکردها و فوايد بيشتري را ميتوان براي مباحث فلسفه بويژه فلسفه صدرايي، در نظر گرفت که مي¬تواند اين ساختار انديشه را براي جامعه امروز کارا و سودمند نمايد. توجه به ارزش¬هاي متعالي و تفکيک ارزش¬ها و بهادادن به هريک از آنها به¬اندازه قدر و قيمت آنها، دقت در امور ماورايي و ايجاد اشتياق به کمال در افراد و توسعه شخصيت و ... همچنين در حوزه همدلي اجتماعي و ارائة راهکارهايي براي هويت¬يابي، استنتاج¬ها و استنباط¬هاي سودمندي دارد. مجموعه آراء ملاصدرا در اين خصوص را ميتوان در دو دسته، ديدگاه¬هاي مستقيم و صريح و ديدگاه¬هاي غيرمستقيم و استنتاج شده جاي داد. اين مقاله با هدف شناسايي آراء و نظريات اين فيلسوف و متفکر بزرگ مسلمان در حوزه هويت اجتماعي و به روش تحليل محتوا نوشته شده و درصدد ارائه الگويي در اين زمينه است(حمزئيان، 1392 )
نسبت بين فلسفه با زندگي بمراتب بيشتر از نسبت علوم با زندگي ماست، چون فلسفه به سؤالاتي مي¬پردازد كه بطور مستقيم در زندگي روزمره با آنها سروكار داريم، يا به¬لحاظ نظري در مرزهاي بين حيات فكري و ديگر صورت¬هاي عرصة عمومي قرار مي¬گيرند. از سوي ديگر، مسائل وروش و منش¬هاي فلسفي زيربناي ارزيابي اعمال و نهادهاي انساني را تشكيل مي¬دهند.فلسفه وظيفه دارد همة واقعيت¬هايي را كه مي¬توانند به¬نحوي به اين مسائل مرتبط باشند، كنار هم بياورد و از آنها استفاده كند تا ديدگاهي روشن در باب مسائل بنيادي زندگي و واقعيت بدست آيد. بواقع فلسفه معرفتي از زندگي است كه بر صورت¬هاي ديگر زندگي معرفتي ما اثر مي¬گذارد . فلاسفه گريزي از اين ندارند كه فرزند زمان و مّلت خودشان باشند(اعواني، 1392)
زندگي بشر در امورات فردي، خانوادگي و اجتماعي تابع افکار اوست. سبک زندگي انسان¬ها هم براساس نگاه فلسفي آنان به دنيا و جهان شكل مي¬گيرد. اگر نگاه آنها به زندگي دنيا، به¬عنوان وسيله¬ای براي رسيدن به سعادت ابدي باشد، رفتار وارزش¬هاي مشخصي را براي زندگي انتخاب مي¬کنند و اگر به زندگي دنيا به¬عنوان هدف و مقصد نگاه کنند، رفتار و ارزش¬هاي خاص خود را برمي¬گزينند. فلسفه، به انسان¬ها ديد وسيع و نگاه عميق مي¬دهد تا بتوانند به¬خوبي سبک زندگي خود را در ابعاد فردي، خانوادگي و اجتماعي مديريت کنند. (آقا علي، 1392)
شاید ساده¬ترین تعبیر برای تعریف فلسفه این باشد که بگوییم فلسفه عبارت از اندیشه¬هایی است که مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن است. در میان انواع اندیشه¬های بشری آنچه مربوط به این گونه امور بوده است در آغاز توام با اعتقادات مذهبی بوده و از این روی قدیمی¬ترین افکار فلسفی را باید در میان افکار مذهبی مشرق زمین جستجو کرد. در عین حال آنچه در میان مورخین فلسفه مشهور است این است که فلسفه ابتدا از یونان باستان شروع شده است. به اعتقاد مورخان در قرن پنجم قبل از میلاد در میان یونانیان کسانی وجود داشته-اند که سوفیست یعنی حکیم نامیده می¬شدند. این افراد که به سبب تسلط بر دانش¬های زمان خود به این نام مشهور شده بودند، عهده¬دار تربیت خطیبان و موکلان دادگاه¬ها بوده¬اند و از آنجا که حرفه وکالت اقتضا می¬کرد به دفاع از موکل خود برخاسته و به هر نحوی که شده محق بودن او را به اثبات برسانند مبتلا به استفاده از روش¬های مغالطه¬آمیز گردیده و کم کم گرفتار این شبهه شدند که می¬توان هر امر باطلی را حق دانست و هر امر حقی را باطل. ادامه این روش باعث شد سوفیست¬ها ادعا کنند چیزی ورای اندیشه انسان و جود ندارد و حقیقت امری تابع انسان و شناخت اوست. پافشاری بر این امر و انکار حقیقت خارجی اشیاء باعث شد واژه سوفیست معنای اصلی خود را از دست داده و  معنای شکاک و مغالطه¬گر را به خود بگیرد. سقراط اولین کسی بود که در مقابل سوفیست¬ها نام فیلسوف یعنی دوست¬دار حکمت را بر خود نهاد. سقراط می¬خواست با این نام-گذاری تواضع نشان داده و از کبر و خودبینی سوفیست¬ها احتراز نماید و هم نشان دهد شکاکیت سوفیست¬ها را برنمی¬تابد(هومن ،169:1375) 
باید انصاف داد که سقراط در این امر به طور کامل موفق شد، اگر چه سرانجام به خاطر روش خاص و صراحت ویژه¬ای که داشت جام شوکران نوشید. آنگاه که سقراط برای نخستین بار نام فیلسوف را بر خود گذاشت فلسفه به تمام علومی که در آن زمان رایج بود اطلاق می¬گردید و اسم عامی بود که علومی هم چون فیزیک، شیمی، طب، هیأت، ریاضیات و الهیات را شامل می¬شد. طبق این معنا علوم قراردادی هم چون لغت، صرف و نحو و مانند آن از حوزه علوم فلسفی خارج بودند. در این معنا، فلسفه به دو حوزه اصلی یعنی فلسفه نظری و فلسفه عملی تقسیم می¬شد. فلسفه نظری شامل ریاضیات، طبیعیات و الهیات بود و فلسفه عملی شامل اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن می¬گردید. در قرون¬ وسطی قلمرو فلسفه وسعت یافت و برخی از علوم قراردادی هم چون ادبیات، معانی و بیان را نیز شامل گردید. طبق این دو معنا، همه علوم تجربی به عنوان بخش¬های مختلف طبیعیات، جزئی از فلسفه بودند، اما پس از ظهور فلسفه پوزیتویستی که مدعی بود تنها شناخت ارزشمند و واقعی شناخت تجربی است، طبیعیات از حوزه علوم فلسفی جدا شده و نام پرطمطراق علم  را بر خود گرفتند و در مقابل، علوم متافیزیکی از حوزه معارف علمی خارج شده و نام فلسفه را هم¬چنان حفظ کردند. مطابق این معنا فلسفه شامل علومی چون منطق، شناخت¬شناسی، هستی¬شناسی(متافیزیک)، خداشناسی، روان¬شناسی نظری(غیرتجربی)،  زیبایی¬شناسی، اخلاق نظری و سیاست می¬شود. می¬توان این معنا را سومین معنای اصطلاحی فلسفه دانست.(طباطبایی، 1388 )
گاهی فلسفه فقط به معنی متافیزیک یا فلسفه اولی(هستی¬شناسی)به کار می¬رود. لازم به ذکر است واژه فلسفه کاربردهای دیگری نیز دارد که در این کاربردها اغلب به صورت مضاف به کار رفته و معنای متناسب با مضاف-الیه را به خود می¬گیرد. به عنوان مثال می¬توان فلسفه علمی یا فلسفه علوم را از این موارد برشمرد. معنای مشهور فلسفه که امروزه کاربرد زیادی دارد و معمولا وقتی فلسفه بدون قید به کار می¬رود این معنا از آن اراده می¬شود همان متافیزیک یا هستی¬شناسی است. متافیزیک در عربی به مابعدالطبیعه ترجمه شده است. بر اساس نقل¬های تاریخی این کلمه اولین¬بار به عنوان نامی برای بخشی از بحث¬های علمی ارسطو برگزیده شد که ارسطو نامی به آنها نداده بود. از آنجا که این بحث¬ها پس از مباحث مربوط به طبیعیات قرار داشت نام متافیزیک به آنها داده شد. در زبان عربی نیز کلمه مابعدالطبیعه به همین معنا اشاره دارد. روشن است که این نام اشاره ای به محتوای بحث¬های این بخش ندارد و فقط ناظر به ترتیب قرار گرفتن این بحث ها در میان کتاب¬های ارسطو است.(مطهری،134:1377)
 مسائلی که در بخش متافیزیک مورد بررسی ارسطو واقع شده بودند در مورد احکام کلی وجوداند. این مباحث در فلسفه اسلامی با عنوان امور عامه شناخته می شوند. گفتنی است این بخش از فلسفه مساوی تمامی آنچه که امروزه به نام متافیزیک شناخته می شود نیست؛ زیرا امروزه متافیزیک شامل امور عامه، مباحث مربوط به ماهیات یا همان مقولات و بخش خداشناسی(تئولوژی) نیز می شود. (مصباح یزدی، 73:1377) طبق این معنا فلسفه عبارت از علمی است که درباره وجود از آن جهت که موجود است بحث می کند. هم چنین با اضافه کردن این قید علومی که ناظر به بخشی از موجودات هستند از آن خارج می¬شوند. به عبارت دیگر وقتی از موجودات بحث کنیم نه از آن جهت که نوع خاصی هستند بلکه از آن جهت که وجود دارند در حقیقت از متافیزیک بحث کرده-ایم. پس فلسفه عبارت است از علمی که از عوارض وجود بماهو وجود بحث می کند(مطهری،1377 :128)

محصولات مشابه