ایران پروداک|مرکز تخصصی تحلیل آماری پایان نامه،کاهش تضمینی همانندجویی
ایران پروداک
مبانی نظری تیپ های شخصیتی

مبانی نظری تیپ های شخصیتی

مبانی نظری رشته روانشناسی
قیمت: ۲۲,۰۰۰ تومان
667

شخصيت (تعاريف و نظريه  ها  تیپ شخصیتی) 

مفهوم شخصيت چيست و چگونه بايد آن را تعريف کرد؟ در زبان روزمره مردم يکديگررا با عباراتي مانند «بسياربا شخصيت »يا «داراي شخصيت خوب »توصيف مي کنند.معمولاً اين راهي است براي بيان اين مطلب که فرد مورد نظر به مجموعه ي متنوعي از رفتارهاي جالب توجه اجتماعي را از خود نشان مي دهد .اما درزبان يک روانشناس گفتن اينکه فرد از شخصيت « بيشتر»يا «کمتر»برخوردار است ، کاملاً ،بي معني خواهد بود .هرچند جنبه هاي فردي شخصيت ،از قبيل درجه برونگرايي را مي توان اندازه گرفت ، اما خود شخصيت مفهومي گسترده و پيچيده است که به کميت در نمي آيد . مسئله قضاوت اخلاقي درباره ي اينکه چه ويژگيهايي به وجود آورنده ي شخصيت خوب يابد است .مورد نظر ما نيست گرچه اين نکته روشن است که وجود خاصي از شخصيت يک فرد مي تواند از ديد اجتماع کم و بيش مطلوب باشد .

برخي از نظريه پردازان شخصيت را به معناي کليه ي صفات پايدار يک فرد تلقي کرده اند ،درحالي که ديگران اين واژه را در مورد ويژگيهاي قابل مشاهده اي که ماهيت بارز شناختي ندارند به کار برده اند.يعني اينکه شخصيت شامل ويژگيهايي نظيرهوش و استعداد نيست. بعضي از پژوهشگران که در اين حوزه نيز به تحقيق اشتغال دارند شخصيت را بر حسب تجارب فرد از جهاني که در آن زندگي مي کند تعريف مي کنند، درحالي که در نوشته هاي نظريه پردازان ديگر به تجارب فردي اشاره¬ي کمتري شده است (يا حتي اشاره نشده است) دراين آثار، رفتار فردي مورد تأکيد قرار گرفته است .با توجه به اين چندگانگي ديدگاهها مي توان چنين نتيجه گرفت که شخصيت تعريف ساده و صحيحي ندارد و هرکس تعريف خود را بر اساس آنچه از نظر او مهم است و با توجه به کاربردي که ازنظرشخصيت درذهن دارد ،انتخاب مي کند. بدين ترتيب اگرگرايش به رويکرد فرويد داشته باشيد ممکن است اهميت نقش ناخودگاه را در تعريفي که از شخصيت مي کنيد بگنجانيد.اما يک تعريف رفتار گرا براساس رفتارهاي آموخته و قابل مشاهده خواهد بود .(شکلتون و فلچر،1382).



مبانی نظری

نوع فایل: WORD 

منبع: دارد

پاورقی: دارد

تعداد صفحه: 23


نظريه هاي شخصيت :

1- نظريه بقراط شخصیت : 


اعتقاد به اينکه بين ساختمان بدن و مزاج يا خلق و خوي افراد رابطه وجود دارد از عقايد پايدار تاريخ بشري است يکي از قديمي ترين اين طبقه بنديها ،طبقه بندي «بقراط»است که اشخاص را برحسب اينکه کدام يک از مزاجها برآنها مسلط باشد به اخلاط چهارگانه :سودايي ،دموي ،بلغمي و صفراوي تقسيم کرده .بقراط براي هريک از اين نمونه ها مختصات رواني و بدني خاصي قايل بود. بقراط (حدود 460 ـ 375 ق .م )شخصيت آدم را تابع مزاج مي پنداشت:

دموي مزاج :ظاهري خوش آب و رنگ داد و قوي بنيه است. آدمي است خوش گذران، خوش بين، جدي و فعال، بدون عمق و سطحي؛ بلغمي مزاج :داراي بدني پرچربي و قطور، و داراي اخلاقي زودآشنا، اجتماعي،کم فعاليت ، وارفته و کند ذهن. (ستوده ،1382 :18)
صفراوي مزاج : باريک اندام، داراي پوست بدني معمولاً گرم و خشک و زيتوني رنگ، و از نظراخلاقي تند خو، زود خشم، جاه طلب و حسود و ثابت قدم . (همان ،18:1382)
سوداوي مزاج :سيه چهره و دراز اندام ،داراي قيافه اي پرحرکت و چشماني درخشان ،از لحاظ شخصيتي مضطرب ،نگران ،ناراضي ، بدبين ، پرجنب و جوش ولي بدون پايداري و استقامت (همان ،18:1382). 


2- نظريه کرچمر: 


ارنست کرچمر روان پزشک آلماني در سال 1921 ،با انتشارکتاب ساخت بدن و منش و با استفاده از روشهاي انساني سنجي جسمي انسانها را به دو تيپ فربه تنان و لاغرتنان تقسيم کرد و بعداً يک سنخ سوم به نام سنخ پهلواني يزبه آنان افزود ،به هريک از اين سه سنخ جسمي يک سنخ رواني مربوط مي شود :مثلاً فربه تنان ازنظر رواني ادواري خوي ، لاغرتنان ، اسکزوئيد خوي و سنخ پهلواني صرع و اره خوي هستند.ادواري خويان ازنظرخلق و خوي بي ثبات و سکون ، و از نظر رواني ، عاطفي و احساساتي هستند اسکيزوئيد خويان شخصيت گسيخته دارند و درون گرا هستند. صرع واره خويان محتاط و محافظه کار و کندند.(کريمي، 1375: 74).


 رويکرد صفات : 


در رويکرد صفات سعي بر اين است که خصوصيات اساسي فرد که جهت دهنده ي رفتاراو است تفکيک و توصيف شود .دراين رويکرد ، به شخصيت اجتماعي فرد توجه مي شود و بيشتر توصيف شخصيت و پيش بيني رفتار مورد توجه است تا رشد شخصيت .درنظريه هاي صفات مردم از جهت ابعاد يا مقياس هايي چند که هريک نموداريک صفت است متفاوت شمرده مي شوند .به اين ترتيب در رويکرد صفات به اين توجه مي شود که هر فرد درابعاد مختلف چه جايگاهي دارد .(اتکينسون و همکاران،1381 )
آيزنک: ازجمله کساني است که در زمينه ي رويکرد صفات تحقيقاتي انجام داده است .نتيجه ي نهايي تحقيقات آيزنک معلوم داشت که شخصيت داراي سه حد است که هرکدام يک قطب مخالف دارد. بدين قرار :
1- درون گرايي (برون گرايي )
2- روان نژندي (فقدان روان نژندي )
3-روان پريشي (فقدان روان پريشي )
آيزنک ضمناً افرادي را که به هريک ازاين قطب هاي نهايي تعلق دارند ازنظر رواني توصيف و تعبير کرده است .بعضي از صفات هريک از اين تيپ ها بدين قرارند : 1- درون گرايان :درون گرايان زيرتأثير ويژگيهاي سيستم عصبي مرکزي قرار دارند .استعداد سرشتي آنها براي تحريک پذيري زياد است .ازمحرک ها اجتناب مي کنند .رشد آنها عمودي است .کمترمعتاد به دود هستند .به هر حال پيپ را ترجيح مي دهند .بيشتر درخود فرو مي روند ،خيال پرورند ، علاقه اي به شرکت در اجتماعات ازخود نشان نمي دهند ؛گوشه گير و انزوا طلب هستند .ميزان هوششان بالا است قوه ي بيانشان عالي است .معمولاً در کارها دقيق هستند ولي گامها را آهسته و با احتياط برمي دارند .فزوني طلب هستند ولي براي کارهايي که انجام مي دهند به قدرکافي ارزش قائل نيستند . بيشتر پايبند به سنت ها و اصول ديرين هستند گرايش به احساس کمبود(حقارت)درآنها زياد است .براي ابتلاي به دلواپسي و افسردگي و وسواس ، آمادگي بيشتري دارند (سياسي ،1369).
2- برون گرايان :برون گرايان نيز زيرتأثيرسيستم عصبي مرکزي هستند ، استعداد آنها براي تحريک پذيري کم است ،يعني حساسيت کمتري در برابر محرک ها دارند ،دموي مزاجند ،رشد بدني آنها افقي است و مي توانند پاي خود را براي مدت درازتري بلند نگاه دارند .آنها فاصله هاي زماني را کوتاه تر از درون گرايان احساس مي کنند ، ونيزبيش ازاينها دود استعمال مي کنند و سيگار را هم ترجيح مي دهند به دنبال چيزهاي تحريک آميز مي گردند ؛ازکارهايي که در آنها احتمال خطريا ضررمي رود رويگردان مي شوند به کار و کوشش علاقه اي چندان ندارند و نيروي کمتري به کار مي اندازند ،هوششان نسبتاً کم و قوه بيانشان ضعيف است پايداري و استقامت ندارند ؛درکارهايشان شتابزدگي هست ولي دقيق نيست .چندان فزوني طلب نيستند ،ولي براي کارهايي که مي کنند زياده از حد ارزش قائلند .انعطاف پذيرند ؛شوخي و لطيفه را خيلي دوست مي دارند ،به خصوص اگرجنبه جسمي داشته باشد .گرايش بيشتري براي تظاهرات ناشي از هيستري دارند. (همان، 1369)
3- روان نژندان : روان نژندان زيرتأثيرسيستم عصبي خود کار قرار دارند. ديدشان در تاريکي کمتر از دید افراد بهنجار است . اگرچشمهاي آنها با پارچه بسته شده باشد بيش از افراد به هنجار تعادل خود را از دست مي¬دهند . جسماً و روحاً ضعيف و ناقص هستند از حيث هوش و تسلط بر نقش و ادراک حسي و تمرکز حواس و اراده و سعي و کوشش از متوسط افراد به هنجار پايين ترند .تلقين پذيرند و در انديشيدن و عمل کردن کند هستند . (همان، 1369)
4- روان پريشان: سخت و دشوار هستند .ازعهده نقاشي به واسطه ي آيينه خوب بر نمي آيند. درجمع زدن پي در پي ضعيف هستند .تمرکز حواسشان کم است؟ حافظه شان ضعيف است. به کندي چيزمي خوانند و به طورکلي از نظر فهم و ادراک و اعمالي که تحرک لازم دارد بسيار کند هستند و بيشتر ساکن و بي حرکت مي مانند سطح آرزو و توقعشان کمتر با واقعيت تطبيق مي کند. آمادگي ندارند به اينکه خود را با تغييراتي که درمحيط زندگي روي مي دهد سازش دهند. (همان، 1369)
در مورد قطب هاي مخالف برون گرايي و درون گرايي آيزنک نظريونگ را تأييد مي کند و ضمناً آنها را داراي وجه شباهتي با تشريحي که فرويد از روان کرده است مي داند ،بدين معني که نهاد درمورد برون گرا داراي قدرت واسطه است ، در صورتي که فن برتر درمورد درون گرا قدرت بيشتري دارد ديگر اينکه ميان افراد کاملاً بهنجار از يک سوي ،وافرادي که دريکي از دو قطب نهايي روان نژندي و روان پريشي قرار دارند از سوي ديگر ،فاصله بسيار زياد است در اين فاصله است که افراد ممکن است به سوي يکي از آن دو قطب نزديک شوند ، يعني به تدريج و کما بيش صفات اختصاصي يکي از آن دو قطب را پيدا کنند .ديگراينکه دو قطب روان پريشي و روان نژندي با هم ترکيب مي شوند و قطبي تشکيل مي دهند که افراد ممکن است از خود بهنجاري به تدريج عدول کنند و به آن قطب مرکب متمايل گردند .آيزنک معتقد است که اين قطب مرکب خيلي بيشتر ديده مي شود تا قطب خالص روان پريشي يا روان نژندي (عيسي پره ، 1382).
يونگ :يونگ نيز براي افراد انساني ، برحسب آنکه بيشتر متوجه عالم درون باشند يا عالم بيرون ،دو سنخ
شخصيتي قايل است :گروه اول را درون گرا و گروه دوم را برون گرا مي نامد .يونگ براي آدمي چهار کارکرد نيز قايل است که عبارتند از :حس کردند شهود تفکر و احساس (يونگ ،1927). 


تيپ هاي روانشناختي يونگ 


برون گراي متفکر: منطقي، عيني، متعصب
برون گراي احساسي: عاطفي، حساس، معاشرتي، بيشتر خاص زنان است تا مردان
برون گراي حسي: اجتماعي، لذت جو، انعطاف پذير
برون گراي شهودي : خلاق، قادر به برانگيختن و غنيمت شمردن فرصت ها
درون گراي متفکر: بيشتر به انديشه ها علاقه مند هستند تا مردم
درون گراي احساسي : تودار ،خوددار ،با اين حال قادر به داشتن عواطف عميق
درون گراي حسي:درظاهربي اعتنا و خشک ،خود را در فعاليتهاي هنر شناختي ابراز مي کنند
درون گراي شهودي :بيشتر در ارتباط با ناهشيار هستند تا واقعيت روزمره
باوجود فقدان توافق درباره ي تعداد صفات بنيادي شخصيت مطالعات صفات مشترکي را به دست داده است دو بعدي که در بيشتر مطالعات تحليل عوامل شخصيت يافت شده عبارتند از «برونگرايي ـ درونگرايي »و «استواري ـ نا استواري هيجاني »درانتهاي درونگرايي اين مقياس ،افراد خجولي قرار دارند که ترجيح مي دهند در تنهايي کار و کوشش نمايند و به خصوص هنگام رو به رو شدن با فشار يا تعارض هيجاني درخود فرو روند.در انتهاي برونگرايي ،افرادي قراردارند که مردم آميزند و حرفه هايي را ترجيح مي دهند که درآنها مستقيماً با مردم رابطه داشته باشند .اين افراد زماني که تحت فشار باشند مشارکت ديگران را مي طلبند استواري ـ نااستواري ،بعد هيجان پذيري است که افراد آرام ،سازگار و قابل اعتماد در انتهاي استواري آن و اشخاص متلون ،مضطرب و عصبي و غير قابل اعتماد در انتهاي ديگر آن قرار مي گيرند .انتقاد :مهمترين انتقادي که بعضي از نظريه پردازان شخصيت به روش صفات وارد مي دانند اين است که رفتار ممکن است
در شرايط مختلف بسيار متغير باشد (اتکينسون و همکاران ). 


 رويکرد يادگيري اجتماعي : 


نظريه پردازان صفات ،برتعيين کننده هاي شخصي رفتار تأکيد مي کنند .در برابر رويکرد صفات ،درنظريه ي يادگيري اجتماعي ، که توسط آلبرت بندورا عنوان شده براهميت تعيين کننده هاي محيطي با موقعيتي تأکيد مي شود.
براي نظريه پردازان يادگيري اجتماعي ، رفتار محصول تعامل مداوم متغيرهاي شحصي و محيطي است. شرايط محيطي، از طريق يادگيري به رفتار شخص شکل مي دهد .درعوض رفتار شخص نيز درشکل گيري محيط مؤثر واقع مي شود .آدميان و موقعيت ها به صورتي دو سويه بر هم تأثير مي گذارند براي آنکه بتوان به پيش بيني رفتار دست زد بايد از چند و چون تعامل ويژگيهاي آدمي با ويژگيهاي محيط اطلاع حاصل کرد.
. طبق نظريه يادگيري اجتماعي بندورا بخش اعظم تفاوت هاي رفتاري افراد نتيجه تفاوت هايي است. که آنان از لحاظ تجارب دوران رشد خود با همديگر دارند .بعضي از الگوهاي رفتار از راه تجربه مستقيم ياد گرفته مي شود . فرد به خاطر رفتارهاي خاص تشويق و تنبيه مي شود. ليکن بسياري از پاسخ ها بدون تقويت مستقيم ،يعني از راه مشاهده و يا يادگيري از راه مشاهده کسب مي شوند. آدمي مي تواند با مشاهده اعمال ديگران و نتايج حاصل از آن چيزهايي را بياموزد. در واقع اگر قرار بود تمام پاسخ هاي ما از راه تقويت مستقيم آموخته شود يادگيريهاي آدمي روندي بسيار کند و ناکارآمد مي داشت. (به عقيده ي نظريه پردازان يادگيري اجتماعي ، تقويت لازمه¬ي يادگيري نيست اگر چه مي تواند با متمرکز کردن توجه فرد در جهت مناسب، يادگيري را تسهيل کند ).
يکي از فرضيه هاي اساسي نظريه يادگيري اجتماعي اين است که مردم طوري رفتار مي کنند که براحتمال  دستيابي خود به پاداش بيفزايند .خزانه ي رفتارهاي آموخته شده فرد دامنه ي گسترده اي دارد ؛رفتاري که در يک شرايط معين انتخاب مي شود بستگي به نتيجه اي دارد که از آن انتظار مي رود .

محصولات مشابه